سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

امّا،امّا علی(ع)جز چاه های پیرامون مدینه،چاه های نخلستان ها،صاحب سرّی نداشت؛اگر می داشت،چرا سر در حلقوم چاه برد؟چرا از شهر و خانه و خانواده اش به نخلستان ها پناه برد؟چرا تنها بنالد؟چرا دردهای بی رحم و سنگینش را ناچار باید در چاه ریزد؟این ها جز به خاطر آن است که علی(ع)تنهاست؟در میان شیعیانش نیز تنهاست؟«علی(ع)» از «محمّد(ص)» تنهاتر است!«علی» از خدا نیز تنهاتر است!

خدا،برای تنهائی اش آدم را آفرید.محمّد(ص) سلمان را یافت.امّا،امّا علی(ع)تا پایان حیاتش تنها ماند.از میان خیل شیعیانش،جز چاه های پیرامون مدینه،کسی را نداشت.

 

ماه،این مسافر تنها،آوارهء دشت های خاموش و خلوت آسمان،آن شب در نخلستان های ساکت پیرامون مدینه،چشم به راه علی(ع) بود،این زندانی تنهای خاک،مهتاب پرشکوه و بلند و زیبای زمین،این در انبوه شیعیانش مجهول،تا مگر همچون هرشب از شهر پلید و از غوغای زشت نفیرها و خورخورهای مردمی،که در پستوی خانه های تنگ و تاریکشان خُسبیده اند،خود را نجات دهد و به دامن مهربان و پاک،آشنای خود،مهتاب کشد،و در زیر سایه های درختان خرما،که منتظرند تا«علی(ع)» را در میان خویش گیرند و از چشم بیگانه ها و بیهوده ها پوشیده دارند،آهسته و آرام و آسوده شب را و ساعت هائی از شب را با تنها یار محرم و صاحب«سرّ» و شیعهء خاصّ و علی شناس خویش،«چاه» گفت و گو کند،سر پیش او آورد و آزادانه بگرید.بار سنگین غم ها و دردها و حرف ها را که بر سر دلش افتاده است و بی تاب اش کرده است،سبک تر سازد و همچون مرغی،چینه دان پر رنجش را در حلقوم چاه،که همچون جوجهء گرسنه ای به روی او دهان گشوده است،خالی کند و با «تکاندهء حوصله اش»(چینه دان)،باز به شهر برگردد.شهری که دوست و دشمن،باز مشت ها و کیسه ها و دامن هایشان را پر از دانه های درد کرده اند،تا پیش او بریزند و او همه را برچیند.

 

آری،چنین است!علی(ع)چنین زندگی می کند.این«زندگی»علی(ع)بوده است...!

 

ادامه دارد...